هشت ماهه دوست داشتنی من...
دلبند لطیفم..
صدف دهانت هر روز زیباتر میشود..یک مروارید دیگر..این بار از بالا
سومین دندان............خوش آمدی
فسقلی شیرین مامان.. چند روزی بود که دایم انگشت کوچولوت رو توی دهانت میکردی و روی لثه های نرم و نازکت فشار میدادی..حقیقتش اصلا فکرش رو نمیکردم که دهان کوچکت به این زودی میزبان مروارید دیگه ای بشه......
تا این که روز هجدهم خرداد از صدای سایش دندانهای ریزه میزه ات به یکدیگر حدس زدم که نفس مادر باید صاحب دندان جدیدی در فک بالا شده باشد....و وقتی با انگشتم لثه های نرمت را لمس کردم..حس یک دندان تیز کوچولو حدسم را به یقین مبدل کرد...
و حالا ملوسک سه دندانه مان هر روز با شیرین کاریهایش ما را به اوج می برد و به وجد می آورد...و ما هم به سختی سعی می کنیم خویشتن دار باشیم و از قورت دادنش خودداری کنیم!
لبخندت همه دنیای من است نازنینمممممممم
موهای دختر گیس گلابتون مادر کمی بلند شده بود! طوری که اکثر مواقع یا جلوی چشمهای نازش را میگرفت و یا.....!!
لیانای فشن یا وصل شده به پریز برق!!!..قضاوتش با خودتان!
این جوری بود که طی یک اقدام ضربتی موهای ابریشمی دخترکم را که از بهشت با خودش آورده بود چیدم و کوتاه کردم!
این هم نتیجه کار.......لیانا اسپارتاکوس !(..با وجود یک وروجک پر جنب و جوش و پر از تکان و یک قیچی تیز در دست و یک مامان ناشی و نا کار بلد! ..انتظار نتیجه بهتری را هم نمیشود داشت)
از جمله پیشرفتهای دیگر عروسکم در ماه هشتم توانایی نشستن به تنهایی است...
بدون شرح!
مهارت دیگر شیرین عسلم سینه خیز رفتن و قرار گرفتن در پوزیشن چهار دست و پا است...البته پیشروی به سمت هدف با ترکیبی از هردوی اینها انجام میشه!..که نمیدونم اسمش رو باید چه گذاشت.. چهار دست و خیز!
به این ترتیب در هر نقطه ای از خونه اگر لیانا رو در حال لیس زدن سنگ کف زمین پیدا کنیم عجیب نیست!..دخترک تی سر خود من!
از فضولی...ببخشید..کنجکاوی بی حدش هم هرچی بگم کم گفتم!..به هر چیزی از کنترل تلویزیون گرفته..تا گوشی موبایل و عینک و ..علاقمند است در حد اعلا!..اسباب بازی ها را هم که ما برای دلخوشی خودمان میخریم و بس!!!
دخترکم وقتی هنوز گیسو کمند بود!
ملوسک نازنینم بای بای کردن را هم یاد گرفته...و البته ددر شناس شده..اون هم چه جوررررررر!!..دختر کو ندارد نشان از مامان!
جوجه های مادر آماده به جهت ددر!
باز هم عشقولکهای مامان در کنار هم
و نوبتی هم باشد نوبت میرسد به چند عکس از دردانه مادرررر...
عزیز دل مادر عازم تولد دوستش آدرینا ست..
و آخر شب خسته و وارفته و گریم شده!
ماهان ماهم در گذر زمان!
و باز هم لیانا در اتلیه فاطمه جون!!
آفتاب بدم خدمتتون!
و اماااا...خاله ریزه زبل مامان را دیگر نمیشود در گهواره اش خواباند!..فسقلی خوشمزه من که تا چند وقت پیش مثل یک فرشته کوچک... آرام و بی صدا در گهواره میخوابید..حالا با گرفتن دیواره آن خودش را بالا می کشد و با چنان قدرتی گهواره را تکان می دهد که بند دل آدم پاره می شود..از تصور افتادنش!
و این بدان معناست که وقتش رسیده که دخترکم به تخت خودش نقل مکان کند!
و این هم صحنه ای که در سومین شب با آن مواجه شدم..وقتی برای سرکشی نیمه شب به سراغ دخترکم رفتم!
و دست آخر هم واکر جدید نازکم....برای وقتی که او اولین قدم های کوچکش را بر خواهد داشت...و من با هر قدم برایش آرزوهای بزرگ خواهم کرد....