خداحافظ سرخابی!
پسرک دلبندم بعد از گذشت دو سال فارغ التحصیل شد!...و در شش سالگی اولین خدا حافظی اش را تجربه کرد...خداحافظی از مهد کودک سرخابی و دوستانی که در این دو سال همراهش بودند و بخشی از خاطرات روزگار شیرین کودکیش را رقم زدند..
در این مدت به آموخته هایش افزوده شد.. انگلیسی و فرانسه، نقاشی .کاردستی ،سفالگری ،شنا ،صداهای فارسی ،بازی گروهی ،دوستیابی و تعامل اجتماعی با همسالان و خیلی چیزهای دیگر...و مهم تر از همه رسم زندگی کردن را آموخت...و دنیا را تجربه کرد ، دنیایی که کمی متفاوت بود با تجربه نخستین سالهای زندگیش که در خانه سپری شده بود..در کنار تنها دوستان و همبازیهایش...پدر و مادر
و حالا پسر شش ساله من در آستانه ورود به مدرسه است..و من در حیرتم از گذر سریع زمان..که چطور نوزاد سفید و کپل و دوست داشتنی دیروز من در چشم بر هم زدنی بزرگ شد و قد کشید...پسرک بلند قد سرو قامتم که اگر چه هنوز آنقدر کوچک است که آغوشم برایش جا دارد ، اما بغل کردن و بلند کردنش از زمین دیگر برایم ساده نیست.....
و بزرگترین لذت زندگیم تماشا کردن قد و قامتش است..وقتی که سرخوشانه در میان پارک می دود و بالا و پایین می پرد ...و نمی داند که دلم چطور از دیدن شادی کودکانه اش غنج می رود و قلبم لبریز میشود از عشق..ناب ترین عشق زمینی...عشق مادرانه
روز پنج شنبه ، 22 خرداد مراسم جشن فارغ التحصیلی ماهانم در مهد کودک
نفس مادر آماده برای رفتن به مراسم
عزیز دلمممم در اولین روز رفتن به مهد
اجرای رقص های محلی توسط بچه ها
پسرک روستایی من مات و مبهوت از تماشای رقص دخترکان!!
و حالا نوبت میرسد به جانکم....که پایین آمدنش از سکو هم همراه است با حرکات موزون!
عزیزکم در اجرای انواع رقص ها استعداد خوبی دارد!
خ اول خرگوش...زرنگ و باهوش خ آخر شاخ...یه وقت نگی آخ!
مربی های انگلیسی و فارسی و فرانسه....
مدیر مهد سرخابی در حال اهدای مدرک ( از هاروارد که نه..از مهد سرخابی)!
و پرتاب کلاهها در انتهای جشن ...
بالندگیت پیاپی...دلبند مادررر