دختر با دندون من!
نازنینم..دخترم..شاخه نیلوفرم
ماه هشتم زندگیت همراه بود با تغییر و تحولاتی که البته از مدتی پیش بی صبرانه در انتظارش بودم
مهمترین و به یاد ماندنی ترینش:
رویش اولین مروارید سفید بر روی لثه های نرم صورتی رنگت...
بیست و نهم اردیبهشت ماه که مصادف بود با هفت ماه و 23 روزگی تو گل نازموقتی با انگشت کوچکم لثه های نرمت رو لمس کردم تا ببینم خبری از جوانه زدندندانهایت( که از مدتی پیش از زیر پوست نازک لثه هات خود نمایی میکرد )هست یا نه ، دستم با یک جسم کوچولوی سخت برخورد کرد ...
و از حس این چیز کوچولوی سفت بود که جیغی از سر خوشحالی کشیدم! و درچشم بر هم زدنی گوشی به دست شدم و خبر رو تلفنی به گوش بابا جانترساندم ....طاقت نداشتم تا عصر حوصله کنم تا بلکه بابت این خبر خوش مژدگانی هم بگیرم! حجم شادیم به قدری زیاد بود که باید کسی را در آن سهیم میکردم...
و شش روز بعد در چهارمین روز خرداد ماه دومین دندان هم بر روی لثه هایقشنگت جوانه زد..
و حالا ....لبخندت با درخشش آن دو مرواردید سفید در صدف بی مانند دهانکوچکت...جان می بخشد و دل می برد ..
بند دل منی...هشت ماهه شیرینممممم
و اماااا....رویش این دو مرواردید کوچک بهانه خوبی بود برای یک جشن کوچکخانوادگی ...که بنا به یک رسم و سنت قشنگ قدیمی همراه شد با آش پزون اونهم از نوع دندونیش!
و به این ترتیب باز هم دست به کار شدم و بساط چسب و کاغذ و قیچی را علمکردم...با این تفاوت که این بار سوژه ماشین و مک کویین و ماتر و...نبود ،دلمشغولی جدیدم تدارک تزییناتی بود مرتبط با دندان و پری دندان و مسواکو.....!!
و با توجه به وقت بسیار کمی که برای آماده سازی مقدمات این جشن کوچکداشتم، باز هم کمک و همراهی ساناز نازنینم بود که مسیر را برایم هموارتر کرد...
و باقی داستان به روایت دوربین...
باقی داستان در ادامه مطلب!
ریسه دست ساز مامان!
و تاجهایی برای شاهزاده های من..
طراحی و ساخت تاج از مامان مهنوش!
ماجرا از این قرار بود که پسرکم وقتی تاج مامان ساز خواهرش رو دید ، هوس تاج کرد..اون هم فقط و فقط از نوع طلاییش! و بالاخره در شهر کتاب مرکزی موفق به پیدا کردن مقوای طلایی شدیم ..تا تاج پسرم به موقع و سر وقت برای مراسم تاجگذاری آماده بشه!
عاشقتممممممممم شاهزاده رویاهای مادر
و آش مامان پز ....
کمک آشپز: فاطمه جون!
و دستور تهیه آش از دوست گلم الهام عزیز
البته این آش با وجود داشتن چندین مشاور و مجری نه شور شد و نه بی نمک!
لیانا سلطان!!
و اینک در معیت سلطان ماهان!
سلطان بانوی متفکر!
پرنسس خوش خنده!
و فضولچه بانو..نه ببخشید! شاهزاده خانوم کنجکاو که میخواست تاج برادرش را لمس کند!..فقط همین..نه این که احیانا آن را تکه پاره کند!
جشن دندونی دخترکم همزمان بود با هشتمین ماهگرد نفسم
و دندانی که دیدنش فقط کمی دقت میخواهد..نه میکروسکوپ الکترونی!
و چند هفته قبل ...
مرواریدهای سفید دخترکم را میشد از زیر پوست نازک لثه های نرم و پنبه ایش دید