فصلی که گذشت......
نازگلم یه فصل از زندگیت گذشت و سه ماهه شدی..
حالا دیگه هر صبح روزمون رو با خنده های قشنگ بی دندونت شروع میکنیم
گردن گرفتنت عالی شده فندق مامان..البته قبلا هم گردن میگرفتی ولی دیگه الان مثل قبل با کله هد نمیزنی وسط مماخمون و کنترل این کله جنبون اومده دستت!
پلی جیمت رو خیلی دوست داری و کلی با عروسکهاش گپ میزنی و حال میکنی..فقط گاهی هوس میکنی یه کمی هم لیسشون بزنی ببینی چه مزه ای میدن!
از شیرین زبونیات هم که نگوووو قند عسلم..کلی برامون حرف میزنی..البته به زبون خودت و من هم تا جایی که بتونم همراهیت میکنم..بماند که حالا یه جاهایی هم کم میارم چون هنوز تسلط کامل به این زبان جدید ندارم..مثلا نمیدونم اغا بو گیه معنیش چی میشه!
موقع شیر خوردن هم که میشه بازیگوشیت گل میکنه..هرکی از بغلت رد میشه تو با اون چشمای نازت دنبال میکنی ببینی کجا میره..برا چی میره..اصلا چیکاره اس!!..خلاصه شیطون بلایی شدی واسه خودت و کلی باید باهات کل و کشتی بگیریم تا شیرتو بخوری
دست خوردنت هم که دیدن داره ..نمیدونم راجع به اندازه دهنت چی فکر میکنی نخودچی که میخوای کل مشتتو بچپونی توش!
خلاصه کلام این که عاااااااااااااااشق خودت وکاراتم مامانی....
قهر از نوع لیانایی! نفسسسسسسس منی عروسکم
تو بخند....من جاااااااااااااان میدهم