وقتی ماهان کوچک بود( بخش اول)
عروسک قشنگم این روزها که داری به سرعت بزرگ میشی و دوران نوزادی رو پشت سر گذاشتی و هر روز که میگذره شیرین تر و دلرباتر میشی ، هر پیشرفت و مهارت جدیدی که کسب میکنی من رو میبره به گذشته ها ، به گذشته نه چندان دور ..به روزهایی که برادرت ، ماهان من یه فسقلی شیرین و کپل و دوست داشتنی بود همسن این روزهای تو، به دوران تکرار نشدنی تجربه عشق با اولین فرزند ، به اولین روزهای مادر شدن و مادری کردن که گرچه توام بود با بی تجربگی و خامی اما پر بود از عشق ، یه عشق ناب و بی نظیر که فقط بعد از مادر شدن میشه تجربه اش کرد...
این روزها دایم تو خاطراتم ، تو فولدرعکسام ، تو کتابچه های رشدتون و هرجایی که بشه ردپایی از اون دوران رو توش پیدا کرد میگردم دنبال شباهتها و تفاوتهای شما دو تا نفسم ، کشف شباهتهاتون من رو به وجد میاره و از دیدن تفاوتهاتون شگفت زده میشم...
دلبند شیرینم..اگرچه این وبلاگ رو بعد از تولد تو شکوفه قشنگم و برای ثبت لحظلات کودکی تو درست کردم..ولی مطمئنم که در آینده خود من پر و پا قرص ترین خواننده کودکانه های قشنگت خواهم بود..
و دلم میخواهد که بعدها مرور این صفحات برایم یاد آور خاطرات کودکی هر دوی شما باشه...شما دو تا که نفسم به نفسهاتون بسته ست ...و به لطف حضور و وجودتان این همه خوشبختمممم
و پستهای * وقتی ماهان کوچک بود* رو به همین منظور ثبت میکنم ..فلاش بکی به گذشته و روزهای کودکی پسرکم..به مدد عکس و تصویر
بخش اول (تولد تا شش ماهگی)
پسرکم ساعاتی بعد از تولد در بیمارستان( تولد غیر مترقبه در هفته سی و پنجم بارداری)
عزیز دلمممم در بدو ورود به خانه ..در آستانه در ورودی
و بالاخره شاهزاده رویایی مادر..در اولین ساعات حضور در خانه
و بلاخره پسرک شش ماهه من در حال خوردن اولین فرنی در اولین روز از ماه هفتم..