هفت ماهگی در کرانه خزر
دخترک پری روی نازنینم هفت ماهه شد ، ششم اردیبهشت هفتمین ماهگرد گلکم بود
ماهگی بر تو مبارک باد گل گیسوی مادر
هفته گذشته به پیشنهاد آقای همسر تصمیم گرفتیم بریم به یک سفر کوتاه و فارغ از دلمشغولیها و استرسهای زندگی روزمره چند روزی رو در کنار آرامش آبی دریا سپری کنیم و خودمون رو مهمان کنیم به کمی اکسیژن و هوای تازه جنگلهای همیشه سبز شمالستان.
و به این ترتیب صبح چهار شنبه بعد از خوردن صبحانه راهی سفر شدیم ، من و همسر و دو تا همسفر کوچولوی دوست داشتنی ، خانواده کوچک چهار نفره من..
روز شنبه ششم اردیبهشت هم مصادف بود با هفت ماهه شدن دلبرکم که طبق روال همیشگی این ششم خوش یمن و شیرین رو با کیکی کوچک شیرینتر کردیم و تجربه قشنگ یک عصر دلپذیر رو داشتیم در کنار دو تا فرشته کوچک و خواستنیم..
و باقی داستان به روایت عکس و تصویر
عکس گرفتن از عروسک نازم در کنار کیک کاریست بس سخت و دشوار!!! در چشم به هم زدنی ما رو غافلگیر میکنه و تا به خودمون بجنبیم با یک شیرجه برق آسا خودش رو به کیک بخت برگشته میرسونه و اگر به موقع کیک رو از دستش نجات ندیم جایی از کیک سالم و دست نخورده باقی نمیمونه!
این هم نتیجه یک لحظه غفلت! فقط یک لحظه!
نگاه شیطنت آمیز خواهر و برادر به کیک ! یکی در اندیشه خوردن کیک و دیگری در فکر دست نوازش کشیدن بر سر کیک کوچولو!
عزیز دلم مات و مبهوت انگشت حیرت بر دهان برده از شعله غریب و سرکش این شمع ! البته شمع که چه عرض کنم ، مشعل المپیکی بود برای خودش!
و کیک گل به سرکه اگرچه سر و ظاهرش چندان چنگی به دل نمیزد ولی تازه بود و خوشمزه ، و مامان هم بی دغدغه رژیم و باقی قضایا یک برش بزرگش رو با یک فنجان چای تازه دم خوش عطر بر بدن زد!
و خوب معلومِ که ناخنک زدن هم بعد از یک دل سیرکیک خوردن جای خودش رو داره و خالی از لطف نیست ،کاری که ما بزرگترها هم گاه و گداری بدمون نمیاد انجام بدیم!
و حالا یک فلاش بک به سه روز قبل تر! ناهار در یک رستوران بین راه و این مرد روستایی یا جنگلی! هر چه که بشه اسمش رو گذاشت و پسرک شیر دلم که از اون میترسید و اصلا رضایت نمیداد که کنارش بایسته تا ازش عکس بگیرم!!
و با نشوندن خواهر کوچولوش کنار این مرد سعی داشتیم بهش بفهمونیم که این بنده خدا کاملا بی آزارِ و آدم رو نمیخوره! و نباید گول سبیلهای کلفتش رو خورد!
آهاااااااااااای! یکی منو از دست این نجات بده! بابا من نخوام اسوه و الگوی
شجاعت بشم کیو باید ببینم!
مامانم اونجا وایساده! دست به من بزنی با اون طرفی!
و بالاخره پسرکم به گرفتن عکس رضایت داد ، البته با حفظ فاصله و رعایت حریم قانونی!
و گلپونه های من در دل طبیعت زیبا و چشم نواز
عشقولکهای کوچولوی مامان نفسم بندِ به نفستون
جوجه های زیبای من در کنار جوجه اردکهای زشت!
البته این اردکها بر خلاف جوجه کریستین اندرسن خیلی هم خوجل بودن!
و طاووس خوش آب و رنگ نه چندان خوش صدا ! حتما صدای گوشنوازش به گوشتون اشناست!
و دردونه های خوش آب و رنگ و البته خوش آوای من!
و گردش صبحگاهی در کنار ساحل ، و از اونجایی که فصل آب تنی و شنا و تن سپردن به آب نیست پسرکم به کمی ماسه بازی بسنده کرد ! البته قصر شنی هم در کار نبود ، نوشتن روی ماسه ها رو ترجیح میداد به حرفه پدری!
دست نوشته های مادرانه بر ساحل ماسه ای! به یاد ایام نوجوانی و حال و هوای
اون روزها..روزهای سرخوشی و بی خیالی
با این تفاوت که دخترک خیالباف و سر به هوای اون روزها حالا مادر دو تا فرشته پاک و معصومِ که تمام فکر و ذکرشن!
اگر چند ثانیه دیگه تعلل میکردم باید لیانا رو نقش بر کف ساحل ماسه ای پیدا میکردیم!
و ماهان مامان که عاشق روندن کالسکه خواهر کوچولوشِ! حالا بماند که کم مونده بود یه بار از پله ها کالسکه رو کله پا کنه!
و نسیم خنک دریا بر فراز اسکله در کنار دلبرکان من چقدر روحنواز و آرامش بخش بود
گلهای من و گلهای باغچه....ولی برای من تنها با یک گل بهار میشود..گل روی شما عزیز ترین هایم
و باز هم عکسهای ساحلی