اندر حکایت کیک 200 روزگی!
دختر شیرین تر از عسلم روز بیست و ششم فروردین 200 روزه شدی و مامان تصمیم گرفت به مناسبت این روز و رسیدن به صده دوم زندگیت و در راستای ادامه نهضت کیکهای مامان پز در صده ها یک کیک خامه ای درست کنه!
القصه قبل از ظهر کیک اسفنجی رو پختم و گذاشتم توی یخچال تا خنک بشه که چند ساعت بعد سر فرصت خامه کشی و تزئینش کنم ، تو همین گیر و دار مامایی تلفن کرد و گفت که یکی از بستگان دور سببی به رحمت خدا رفته و برای ساعت 4.5 بعد از ظهر باید برای مراسم ختم توی مسجد باشیم!
در حالی که فقط سه ساعت تا ساعت 4.5 باقی مونده بود کلی کار داشتم که باید توی این مدت انجام میدادم ، و از طرفی با کله شقی تمام ! و علیرغم توصیه بابا جونیت که میگفت کار تزیین کیک رو بذارم برای فردا تصمیم داشتم به هر نحوی که شده کیک رو هم توی همین زمان کم باقی مونده تکمیل کنم !
به هر جهت ضمن خوردن ناهار و غذا دادن به دخترک قشنگم و حمام کردن و لباس پوشاندن جوجه ها و آماده شدن خودم و کارهای دیگه ، هراز گاهی هم سروقت کیک نگون بخت می امدم و دستی به سر و گوشش میکشیدم! البته دست که نه، پالتی بر سطح و اطرافش!
حالا از شل شدن خامه ای که در عرض سه سوت و با سرعت نور آماده کرده بودم و خامه کشی پر از چاله و چوله و دست انداز وتوت فرنگیهای کج و معوج برش خورده و باقی قضایا که بگذریم بالاخره کیک مورد نظر قبل از رفتن آماده شد و تونستم چند تا عکس از پرنسسم در روز دویستم زندگیش در کنار شاهکار هنری مامانش بگیرم!
و این بود داستان ما و کیک 200 روزگی....
مواد کیک مورد نظر که قبل از شروع به کار این شکلی بودن!
و بعد از کدبانوگری مامان به این شکل در اومد! و وروجک مامان که در فکر پاتک زدن به کیکِ!
و به جهت در امان ماندن کیک یا باید دست این فسقلی رو محکم گرفت!
و یا کیک رو در فاصله دو متریش گذاشت!
و یادی از ایام گذشته! لیانا در صد روزگی در کنار رولت مامان پز
و رولت مربوطه!
لیانای جدی و متفکر!
لیانا با لبخند ملیح!
و لیانا با خنده ای به وسعت همه دهن کوچولوش!
و دیگه این که از شروع ماه هفتم به توصیه دکتر سوپ و آب میوه هم به برنامه غذایی نفس مادر اضافه شد ، و به این ترتیب ما هر روز با تو فسقلی بد غذای وروجک داستان داریم تا سوپت رو بخوری، البته از حق نباید بگذریم! انصافا من هم به جات بودم این سوپ بی مزه و بی نمک رو نمیخوردم!
در حال حاضر این سوپ تشکیل میشه از یک تکه ماهیچه یا مرغ به اضافه سبزیجاتی مثل هویج یا کرفس و کمی برنج یا سیب زمینی که مامان هر روز به صورت تازه اون رو برای عسلکش آماده میکنه
یک روز سوپ مرغ و سبزیجات و روز بعد سوپ ما هیچه بفرمایید سوپ بی مزه!
و اینک دسر، پوره موز!
و کمی آب سیب تازه دست افشار که نه! شاید مامان افشار!
در ابتدا ملوسکم با علاقه و ذوق بسیار یورش میبره به ظرف سوپ! اماااااا.....بعد از خوردن یک قاشق از سوپ نظرش عوض میشه!
و کلا از خیر خوردن سوپ دستپخت مامان میگذره!
ولی خوب کاریش نمیشه کرد..آش کشک خاله اس! بخوری پاتِ ، نخوری پاتِ!!
و نهایتا این مامانِ که پیروز میدانِ! البته بعد از در آوردن انواع و اقسام صدای حیوانات از مرغ و خروس گرفته تا صدای سوسک! و همچنین در آوردن انواع شکلکهای محیر العقول که اگر در مسابقه در آوردن شکلکهای عجیب و غریب شرکت میکردم قطعا نفر اول می شدم و صرف انرژی معادل انرژی هفت کشتی گیر رده سنگین وزن شازده خانوم سوپشون رو تناول میفرمایند!
وبماند که بعد از این مراسم سوپ خورون کل خانوداه به اتفاق باید بریم حمام!...فسقل مامان نه تنها به کل لباسهاش و سر و کله و پاهاش هم سوپ میده که بخورن این وسط چشم و چار و لباسهای فرد سوپ دهنده رو هم بی نصیب نمیگذاره! و با فوت کردن توی سوپ و گاها زدن زیر دستش حسابی سر و صورتش رو صفا میده!
واین جوریه که میگن که فلفل نبین چه ریزه!
والبته در این میان همکاری بقیه رو هم باید در نظر گرفت ، میکی موس و مینی موس!! پسرک دلبندم که با رقصیدن و ادا و اصولهای بامزه اش سعی میکنه خواهرش رو به غذا خوردن تشویق کنه
و فاطمه جون که به شکل مینی موس به عنوان نقش مکمل ماهان ایفای نقش میکنه!
و از شیطنت های خاله ریزه توی ماشین هم بهترِ که چیزی نگم! تا بحال که با گریه و داد و فغان و جیغهای گوشنواز موفق شده حرفش رو به کرسی بشونه و اغلب اوقات توی کریر نمونده!
و جدیدا هم به هیچ وجه توی بغل قابل کنترل نیست! و دایما از سر و یقه مامان که به ناچار مجبورِ روی صندلی عقب بشینه بالا میره و و دلش میخواد شخصا با دستهای مبارک کوچولوش هر چیزی رو امتحان کنه و ازش سر دربیاره ! از دستگیره در و کلیدهای بالابر شیشه ماشین گرفته تا کلیدهای مربوط به تنظیمات صندلی و ضبط ماشین روی کنسول وسط!
و این بود که تصمیم گرفتیم براش یه صندلی ماشین بگیریم به این امید که توش بمونه و کمتر ورجه وورجه کنه! البته یه صندلی ماشین دو کاره که رو به پشت ماشین هم نصب میشه، چون هنوز دخترکم به وزن و سن لازم برای نشستن توی صندلی رو به جلو نرسیده ، هر چند که هنوز سایز کریر برای ریزه میزه خوشگل مامان مناسب بود ولی فکر کردیم شاید این صندلی معجزه کنه و دخترکمون دست از یک دندگی برداره و توش بشینه!!
این هم صندلی جدید شیرین عسلم
و در ضمن گوش کردن به توضیحات آقای فروشنده که داشت طریقه نصب صندلی رو( که خودش یه پروژه مفصل بود!) بهمون آموزش میداد دخملی هم بیکار ننشست و یک تکه از کارت گارانتی رو( که بابا جونیش داده بود دستش که نگه داره! ) جوید و قورت داد!
و در انتها هم چند تا عکس از پسر دردونه و دختر نازدونه