روز میلاد تن تو....
روز میلاد تو بود که
هوا
بوی شبنم و شقایق می داد
عطر یاس از در و دیوار هوا می پاشید
و نسیم از تو بشارت می داد.....
و به تردستی استاد ازل
شعبده ای بر پا بود
گوشها منتظرِ
اولین گریه شیرین تو بود
چشمها منتظرِ
اولین ساغر سیمای تو بود...
روز میلاد تو باز
مثل همواره خدا حاضر بود..........
شش سال پیش در یک صبح شبنم زده اردیبهشتی پسرکی از جنس عشق پا به زندگیم نهاد ..و با آمدنش آسمان و زمین را برایم بهشت کرد...و من در بهاری ترین بهار زندگیم ، به یمن و برکت وجودش مادر شدم و لبریز از عشق...
شش سال است که نفس به نفس پسرم ..هر شب و هر روز..زندگی کردم . شش سالی که مقدس ترین روزهای عمرم بود..روزهایی که لحظه لحظه اش را بر کتیبه دلم حک کرده ام و در آن معجزاتی را شاهد بوده ام که تنها دلیلش او بود...پسرک بهاری من ، پرنده کوچک خوشبختی ام...
خدایم را هزاران بار شاکرم برای بهترین و بی نظیر ترین شش سالی که سپری کردم ...
و خودم را ..مادرانه هایم را آماده کرده ام برای سال هفتم..سالی پربار..سال ورود به مدرسه و آغاز بالندگی بیشتر..
خدایم..همراه همیشگی و مهربانم..پسرم..پسر کوچکم را به تو می سپارم و از درگاهت برایش بهترین ها را خواستارم..دلم برایش سلامتی ، سعادتمندی، آرامش ، موفقیت و عاقبت به خیری می خواهد.....خدایا پشت و پناهش باش و در سایه لطف بیکرانت از گزند حوادث نامیمون روزگار در امانش بدار.....
ماه من..ماهان من..آرام جانم..شکوفه بهارم
روز شکفتنت قشنگترین روز زندگی من خواهد بود تا ابد..
جان مادر..شیشه عمر منی
دوستت دارم تا زنده ام و نفس دارم...
شش سالگیت مبارک
و اما گزارش تصویری تولد...
از اونجایی که نفس مادر علاقه ویژه ای به ماشین و ماشین بازی دارد ، برای جشنی که قرار بود در مهد و در جمع دوستان همسن و سالش برگزار بشه ، تم مک کویین انتخاب شد!
شواهدی از میزان علاقمندی دردانه مادر به وسایل نقلیه از بدو تولد!!!
یار و همراه همیشگی شازده....ماااااااااااشین!
و ادامه پست تولدانه در ادامه مطلب!
و قاعدتا هر کجا ماشینی برای سوار شدن وجود داشته باشه باید سوار آن شد!
و حالا برمیگردیم به زمان حال و تولد شش سالگی پسرکم....
بخشی از تزئینات تولد با تم مک کویین رو از وبلاگ ** فرشته زمینی ما ** که دوست خوبم ساناز نازنین زحمت جمع آوری مطالبش رو میکشه ، دانلود کردم و پرینت گرفتم
و بعد از گذشت سالها از دوران درس و مشق و مدرسه که درست کردن کاردستی هم از علایق و مشغولیاتم در ان روزها بود..این بار به خاطر گل روی پسرکم و به عشق دیدن لبخندش باز قیچی به دست شدم و بریدم و چسباندم و چسباندم....
با این تفاوت که حالا یک دستیار کوچک دوست داشتنی هم در کنارم داشتم که با هر نگاه به چهره شیرین همچون ماهش خستگی چشم و دست از یاد میرفت...
و ما حصل قیچی بازی و چسب کاری مادر و پسر...!
هنر مادر در این بخش تنها محدود به زدن پاپیونهای قرمز است و بس! و نه درست کردن خود بیسکوییتها!
کارتهای دعوت دانلود شده از وبلاگ * فرشته زمینی ما *
www.mohammadmatin92.niniweblog.com
و دو نمونه پاکت برای گیفت و تنقلات که صرفا جهت ارضای حس کنجکاوی خودم درست کردم!
البته همه تزئینات تولد هم دستپخت مامان نبود! اما پیدا کردن آدم کار بلد و سفارش کار هم چندان ساده نیست! باور نمی کنید؟!
البته اگر قرار بود به سایز کار نمره داده بشه قطعا ریسه دست ساز مامان نمره بهتری میگرفت نسبت به ریسه سفارشی!!
هدایایی که پسرکم به عنوان گیفت تولد برای دوستانش تدارک دیده بود
در بگ های مک کویین برای شازده پسرها
و بگهای متفاوت برای خانوم کوچولوها که تعدادشون بر مردان کوچک میچربید!
و کیک تولد با اثر انگشت ماهان در وسط کیک!
مرد کوچک مادر حاضر و آماده برای رفتن به جشن تولدش در مهد
در کنار مهمان عزیز کوچولویی که امسال برای اولین بار در جشن تولدش شرکت میکرد
و عزیز دلم در جمع دوستان کوچکی که دوسال رو در کنار هم گذرانده اند
در مراسم رقص چاقو در کنار دخترکان!!
از قرار معلوم کار دنیا هم وارونه شده! این پسر ها هستند که برای دخترکان پشت چشم صاف میکنند و ناز و ادا دارند!
غزاله جووون مربی زبان فارسی که اون روز نقش بیبی سیتر رو هم ایفا میکرد! چون فاطمه جون سمت فیلمبردار و عکاس باشی رو به عهده داشتند!
سال گذشته ..و پسرک پنج ساله من آماده برای رفتن به تولد مهد کودکیش
و باز هم کیکی به شکل ماشین..حالا مک کویین نبود هم مهم نیست..ماشین باشد ولو ماشین پست فدکس!
و جشن جمع و جور فامیلی در خانه که البته جشن بزرگترها بود و هیچ بچه ای در آن حضور نداشت!
و کیکی که ماهان برای این جشن انتخاب کرد..
ما هم متوجه نشدیم این آدم برفیها وسط گرمای اردیبهشت چه حرفی برای گفتن دارند!اما مرغ پسرکم یک پا دارد و بس! به هر حال تولد خودش است و اوست که حرف اول و آخر را میزند...
باز هم جای شکرش باقیست که مثل سال گذشته به جک و جانور اون هم از نوع حشره اش گیر نداد!!
دلبرکان من قبل از آمدن مهمانها...
و از مهمانی خانوادگی هم به چند عکس بسنده میکنیم.. باقی عکسها هم بماند برای آلبوم شخصی بچه ها...
و حسن ختام پست تولدانه ...
ریسینگ کذایی که یکی از هدایای خودم بود برای دردانه ام!و سر هم کردنش بدون دفترچه راهنما! سه ساعت زمان برد! به هر حال خود کرده را تدبیر نیست! هر چند که دیدن شادی کودکانه ی پسرکم خستگی این سه ساعت را به کلی زایل کرد..