این روزها..
عزیز دردونه شیرینم روزهای اردیبهشتی مون داره به سرعت میگذره و خنکی و لطافت هوای بهاری از همین حالا جاش رو به گرمای نه چندان خوشایند روز های داغ و تبدار تابستون میده ... این روزها گاهی تو خلسه و رخوت بعد از ظهر های ملس اردیبهشت ، زمانی که بالای سرت میشینم و آروم آروم پشتت رو ماساژ میدم تا چشمات گرم خواب بشه در حالی که غرق تماشای صورت نمکی خواستنیت هستم ، توی ذهنم نقب میزنم به گذشته و سوار بر اسب خیال میرم به اردیبهشت پارسال ، به روزهایی که تو کنجد کوچولوی من توی آشیونه گرم و نرمت جا خوش کرده بودی و نرم نرمک در وجود من رشد میکردی و شکل میگرفتی ، و من اسیر سر پنجه های قوی درد بودم ...دردی که شب و روز همراهم بود ، یه درد مبهم و ناشناخته که تور دکتر گردی و سونوهای چندین و چند باره هم نتونست علتش رو مشخص کنه ..
اگر چه این درد لعنتی کم و بیش تا آخرین روزهای بارداری هم ادامه داشت و طعم شیرین روزهای تکرار نشدنی دوباره مادر شدن و به بار نشستن رو برام نامطبوع و گس میکرد ، اما حالا از اون ایام سخت و اون همه درد جز یه خاطره باقی نمونده و وجود تو و آرامش و خوشبختی من از حضورت پاداش صبوری من از جانب همراه همیشگی و مهربانم است..
و اما روزانه های دخترک گیس گلابتون مادر به روایت تصاویر
پری دریایی نازم که از بدو تولد عاشق آب و آب بازی بود
و این قلقلی خوشمزه هم برادر کوچولوی لیانا وقتی که همسن خواهرش بود
و باز هم لیانا در حماممممممممممم
و لیانای بازیگوش عاشق بپر بپررررررررر!
مادر به فدای غش غش خنده دلفریب تو
و کدو قلقله زن دوست داشتنی ما!
که دایما در حال غلتیدنِ! گاهی به اینور..گاهی به اون ور
و عشقم ، نفسم، عمرم ، صبحم ، آفتابم ، قند و نباتم.....پسرمممممممممم
مدیر عامل به این شیرینی و خوشمزگی کسی دیده تا حالا؟؟..نه والا...نه والا!
اون هم از نوع تف تفووووی همیشه خیس!
و لیانای سرخابی در کنار مینی موس سرخابی..
روابط در ابتدا حسنه بود!.....تا این که
و نهایتا این پهلوون پنبه مامان بود که مینی موس رو ضربه فنی کرد!
و خوب دعوت به صرف یک صبحانه دلچسب به میزبانی برادر بزرگتر چیزی نیست که بشه ازش گذشت!
و این هم یه کفشدوزک خسته بعد از یک حمام و آب بازی درست و حسابی
و یه کفشدوزک موش موشک شیطون بلا!