پسر هفت ساله من...
پسرک دلبند مادر چند روز پیش شمع تولد هفت سالگیش را فوت کرد..شکوفه بهاری من که برای اولین بار به من فرصتی بخشید برای عاشقی..عشقی از نوع مادرانه..
ماهان من...عزیزترین مادر..بهشت کوچک من..جانم ارزانی بودنت...
هفت سالگیت مبارک آرام جانممم
دختر کوچولوی شیرین خانه ما هم حالا فاصله چندانی تا بیست ماهگی ندارد..وروجک زبلی که حتی ثانیه ای نمیشود از او غافل شد..و با این اوصاف نوشتن از کودکانه های شیرینش هم کمی سخت میشود..وقتی که حتی برای انجام کارهای شخصیم هم وقت کم می آورم.....
هفت ساله عزیزتر از جانمم
آقای پدر قرار بود کلاه تولد بخرند..ولی چیزی که خرید به کلاه مصری بیشتر شبیه بود!
در طول مراسم جشن کوچکی که برای تولد ماهان داشتیم موفق نشدم هیچ عکسی از لیانا بگیرم..از اونجا که ثانیه ای حاضر نبود یک جا بند بشه!..این تنها عکسی هست که اون روز قبل از امدن مهمانها ازش گرفتم
کلا عکس گرفتن از دخترک فسقلی ما این روزها کار پیچیده ای شده!..برای این که از دوربین فرار نکنه به ناچار روی سطح بلند میگذارمش..نتیجه کار میشه این!!
امسال روز مادر من یک مامان به توان دو بودم..این هم دو تا دسته گل از طرف دو تا گل خوشبوی من
والا از قدیم و ندیم این پسر ها بودن که خیلی به ماشین علاقه نشون میدادن..حالا تو خانواده ما ظاهرا یه ژنی هست که نسل به نسل منتقل میشه و دختر و پسر براش فرق نداره!..روزی که رفته بودیم برای ماهان هدیه تولد بخریم چشم لیانا افتاد به این ماشین..همونجا سوارش شد و دیگه از خر شیطون که پایین نیومد هیچ..از ماشین هم پیاده نشد..خلاصه که بعد ماهان عشق ماشین چشممون به لیانا خانوم روشن!
در حال تماشای تام و جری تو ماشین!
اینجا مثلا لیانا داره یواشکی گل میکنه که کسی نبینه!