روزهای اخر سال ما....
گلدونه ناز مامان اومدم برات از این روزها بگم ، روزهای پایان سال که به قاعده همیشگی کلی کارهای عقب افتاده هست که باید تا پایان سال انجام بشه و عقربه های ساعت هم با شتاب و چهارنعل در حرکتند و زمان کمی برامون مونده تا به کارهای باقی مونده سر و سامون بدیم و برای سال نو و استقبال از بهار آماده باشیم
به همین خاطر هم تقریبا هر روز بعد از اومدن بابایی شال و کلاه میکنیم و از خونه میزنیم بیرون تا به خرید و بقیه کارهامون برسیم ، تو نازگلک قشنگ مامان هم داری روز به روز بزرگتر و خانوم تر میشی و البته شیرینتر و خوردنی تر!
غذای کمکی رو هم بعد از یک هفته از شروع فرنی خورون با سرلاک برنج و موز برات ادامه دادم که خوشبختانه تو عسلکم هم از طعم این سرلاک خوشت اومده و با علاقه غذات رو که فعلا به تجویز دکترت یک بار در روز هست میخوری ، فقط مشکل اینجاست که هر بار با دادن یک قاشق سرلاک باید یک راند هم باهات کشتی فرنگی بگیرم تا قاشق رو از دستت در بیارم!! این حس استقلال طلبیت منو کشته که از حالا میخوای خودت غذا بخوری و توی هوا قاشق رو از دست من میقاپی و دیگه ول کنش هم نیستی!
پیشرفت دیگه ای که داشتی مربوط میشه به خوابیدنت ، نخودچی کوچولوی من دیگه یاد گرفته که خودش خودش رو بخوابونه ، هر وقت که حس میکنم خوابت گرفته میذارمت توی تختت و تو نفسی مامان هم بچه پیشولی رو بغل میکنی و یه کمی هم گوشهاش رو لیس میزنی! تا خوابت ببره، البته چاشنی غر زدن هم گاهی همراهش میکنی ، اما به هر جهت دیگه لازم نیست تکونت بدم یا راه ببرمت تا بخوابی و این خودش جای شکر داره!
پاچه خواریت هم که حرف نداره! این هم از کشفیات جدیدتِ! البته پاهاتو مدتی میشه که شناختی ولی با طعم و مزه اش به تازگی آشنا شدی! و ظاهرا از طعم پاهای کوچولوت که آدمو یاد باقلوا و کیک یزدی میندازه کلی هم خوشت اومده!
هفته گذشته هم بعد از کلی تحقیق و تفحص !! راجع به کالسکه های سبک و عصایی برات یه کالسکه خریدیم ، از اونجایی که کالسکه خودت بزرگ و سنگینِ فکر کردم داشتن یه کالسکه سبک برای بعضی مواقع که به تنهایی و بدون بابایی میخواهیم بریم بیرون لازمِ ، چون بلند کردن و گذاشتن کالسکه ات توی ماشین برای مامان حکم وزنه برداری از نوع فوق سنگین رو داشت! هر چند که تجربه نشون داده تو جوجه طلایی من اصولا ترجیح میدی ضمن خرید و پیاده روی هم توی بغل مامان یا بابا باشی و کلا زیاد از اینکه توی کریرت (که فعلا روی فرم کالسکه ات سوار میکنیم) بمونی خوشت نمیاد!
و دیگه این که دیروز مراسم جشن پایان سال توی مهد عشقکم ماهان بود که بابا جونیت دلش میخواست تو رو هم با خودمون ببریم که این دیگه از اون فکرهای بکرش بود !!! چون قطعا اونجا تو فسقلی من انقدر سر و صدا میکردی و شلوغ بازی در می آوردی که اون آقایی که اجرای مراسم رو به عهده داشت میکروفون رو دو دستی تقدیم جنابعالی میکرد تا به تنهایی عهده دار اجرای مراسم باشی!! اینجوری بود که تو توی خونه پیش فاطمه جون و مامایی موندی و من و بابایی و ماهان رفتیم برای مراسم جشن!
توضیحات: مامایی در واقع به معنی مامانیِ و هیچ ربطی به رشته دانشگاهی پرستاری و مامایی نداره! ماهان مامان وقتی که کوچکتر بود با زبان شیرین کودکی از این کلمه به جای مامانی برای صدا کردن مادر بزرگش که مامان گل من باشه استفاده میکرد!( با توجه به این که هنوز قادر به تلفظ صدای "ن" نبود) و این جوری شد که این اسم روی مامانی باقی موند و دیگه من و بابایی و خود ماهان هم همچنان از همین کلمه برای اشاره به مامان من استفاده میکنیم !!
و اما حالا نوبت میرسه به عکسها ، عکسها رو با تصاویر مربوط به جشن مهد پسر کوچولوی مامان شروع میکنیم......
قند عسلم حاضر و آماده برای رفتن به مهد
رقص دخترکان با لباس محلی در پایان مراسم
نفس مامان در نقش حاجی فیروز!
اون هم یه حاجی فیروز شیطون بلا که روی صحنه هم دست ااز
شیطنت بر نمیداره!
عکسها یه کمی زیادِ ، بنا براین:
حاجی فیروز سفید هم نوبرِ والا!!
پسرکم به رنگ سبز رنگین کمان در نمایش انگلیسیrain bow
این یقه نا مرتب هنر لباس پوشوندن کمک مربیِ نه مامان !!!!!!!!
تو اون هیر و ویر من و دوربین رو از کجا پیدا کردی نفسم؟؟!! اووووه! چه جدی! اون هم کنار خانوم کوچولوها!! و معلم موسیقی نازنین با ملیت اتریشی... سرود خوانی به زبان فرانسه
این آقای ردیف جلو اگه گوشش رو همراه خودش نمی آورد عکسهای من
بهتر میشد!! در بیشتر عکسها این جناب گوش حضور فعال داشتن!
پر انرژی در راه رفتن به مراسم جشن!
و خسته و بی رمق در راه بازگشت!
و پایان شیرین این داستان در یک روز بارانی قشنگ با شیرینی
مزین به نقش اسب! سال اسبِ دیگه! چه شود!!
و حالا نوبت میرسه به عکسهای دخملک نقل و نبات مامان
عشقکم در بحر عمیق تفکر! فدای اون آب دهن روونت بشم من!
پیشولی پدر دوست مواقع بیداری!
و بچه پیشولی دوست اوقات خواب!
گل پونه مامان عاشق تماشا کردنتم وقتی که مثل یه فرشته خوابیدی
اسکیموی قشنگ ما در آخرین روزهای سرد سال!
یه اسکیموی متفکررررررررررررر!
و اما مراحل پاچه خواری از نوع لیانایی!
اینی که مشاهده میفرمایید اسمش هست پا!!
پای مورد نظر رو کمی بالا می اریم!
و در یک حرکت سریع و محیر العقول میفرستیمش ته حلقمون!
طعمش بی نظیرِ!!...بفرمایید پا!
خیلی هم فاز میده این کار! باور نمیکنید؟؟!!
پس من رو ببینید که چقدر خوشحالم از این پاچه خواری!
سرلاک مورد علاقه لیانا که هم خودش میخوره هم کلی میده لباسش بخوره!
و این هم کالسکه عصایی جدید دخملی