چهار ماهگی
چهار ماهگیت مبارک باشه نفس مامان
هنوز باورم نمیشه که به این زودی 120 روز گذشت ، انگار همین دیروز بود که داشتم با هیجان خودمو برای به دنیا اومدنت آماده میکردم و البته کمی هم استرس که یار همیشگی من در تمام لحظات حساس زندگیم بوده و هست.
عزیزکم داشتنت برای مامان یه رویای قشنگ بود که حالا به حقیقت پیوسته و من هر قدر هم خدا رو برای داشتن شما دو تا دردونه گلم شکر کنم باز هم کمه ...
فرشته بی بال و پرم ازت ممنونم که اومدی و دلم رو از این همه حس زیبا و بی نظیر پر کردی ، عاشقانه و مادرانه دوستت دارم و به اندازه همه ستاره های اسمون برات ارزوهای خوب و قشنگ دارم
دیشب به دستور اقا ماهان و به عنوان باج سیبیل! برای رضایت به دادن ازمایش خونی که قرار بود فرداش بده رفتیم تیراژه ، بعد از یه گشت و گذار کوتاه پدر و پسر راهی طبقه اخر یا همون سرزمین عجایب شدن تا پسرکم دلی از عزا دربیاره و تا ذره اخر انرژیش رو با بازی وشیطنت بسوزونه ، مادر و دختر یعنی من و تو هم دوتایی برای خودمون رفتیم یه دوری توی طبقات زدیم و چند قلم هم چیزای خوشگل موشگل برایت خریدیم ، توهم تمام مدت تو اون شلوغ پلوغی خواب بودی ! در حالی که توی سکوت و آرامش خونه امکان نداره که این همه ساعت پیوسته بگیری بخوابی ! جالبِ که این خواب طولانیت تا آخر شب و توی رستوران و ماشین هم تا رسیدن به خونه ادامه داشت و به جاش صبح امروز صبح خروس خون بیدار شدی و دنبال همصحبت بودی تا باهات بازی کنه و گوش دل بسپاره به غان و غون صبحگاهیت !
عروسکم به عنوان هدیه چهار ماهگیت از هلو کیتی برات چند تا چیز خریدم! البته باید اعتراف کنم قبلا هر بار که از جلوی فروشگاههایی مثل هلو کیتی رد میشدم حسرت میخوردم که چرا دخمل ندارم تا براش جینگیلی مستون دخملونه بخرم! حالا دیگه این بهونه رو دارم تا هرچی رو که خودم هم خوشم میاد و ملاحظه سن و سال اجازه نمیده که رو کنم به اسم تو برم بخرم
اینو برات خریدم تا کشها و سنجاق سراتو بذاری توش ! اخه با این چار تا شوید و جعفری که روی سرت داری فندق مامان گل سر برات جزو ضروریاتِ ! وگرنه چه جوری این همه زلف افشونت رو جمع و جور کنیم مامانی؟!