از هر دری سخنی!
دچار عشق تو که میشوم
دلم از ذوق سوت می کشد
تمام دغدغه ام این است که
زودتر بزرگ شوی
زودتر باسواد شوی
باسوادِ عشق
تا بفهمی جانِ من چقدر تو راعاشق است جانکم
از کنار باغ خاطراتم که رد میشوم
تو بهترین خاطره از تمام امسالی عزیزکم
چه خوب که هستی
چه خوب است که من مادرت هستم
چه خوب که قرار است باهم قاصدک بچینیم
و برای هم ارزو کنیم
قرار است به جان من قسم یاد کنی
قرار است صدایم کنی
قرار است با تو راه بروم
که یاد بگیری..زمین نیفتی
و هزار فکر دیگر
که فقط خدا میداند چقدر شیرین و دیدنیست
تو از خورشید هم برای من گرمتری
از ماه هم زیباتری
از ستاره هم پرنورتری
جانکم.......فدای کودکانه هایت شوم
عزیز دل مامان روزهای زمستون داره با سرعت سپری میشه و به بهار نزدیک و نزدیکتر میشیم ، با گذشت هر روز تو بزرگتر و خانومتر میشی و البته شیطون بلاتر و وروجکتر!
این روزا دایم دلت میخواد که یه نفر بشینه و باهات حرف بزنه و بازی کنه ، تو هم براش بخندی و دلبری کنی ، گاهی هم بهمون لطف میکنی و یه تایم کوتاه تو پلی جیمت میمونی و با عروسکاش بازی میکنی یا چند دقیقه ای تو تابت ( یا همون همزن نی نی !) میشینی و " پیشولی" گربه مورد علاقه ات رو لیس میزنی و گاز گازش میکنی!
با خواب و خوابیدن هم که از بیخ و بن مشکل داری! اصلا دلت نمیخواد که بخوابی و تا جایی که بتونی در مقابل خواب مقاومت میکنی و اگه با هزار ترفند نخوابونمت حسابی پایه ای برای شب نشینی!
از تفریحات مورد علاقه دیگه ات هم دست خوردن اون هم به طریقه دو مشتیه! گاهی هم به خوردن انگشت شستت بسنده میکنی ، و با چنان اشتها و ملچ و مولوچی هم دست خوری میکنی که آدم هوس میکنه یه کم دست بخوره ببینه چه مزه ای میده!
عشقکم دیگه وقتی باهات پخ پخ بازی ( یک اصطلاح تخصصی برای نوعی بازی نی نی گونه!!!) میکنم با صدای بلند میخندی و قهقهه میزنی و مامان در این مواقع سعی میکنه خویشتن دار باشه و با مهار احساساتش از قورت دادنت خودداری کنه!
ریزونه مامان جدیدا وقتی که ما سر میز غذا هستیم تو با علاقه محو غذا خوردن ما میشی و با نگاهت مسیر هر قاشق غذا رو دنبال میکنی تا بره توی دهان و با دقت لقمه هامون رو میشماری!! قربونت برم نازکم که وقتی توی بغل من یا بابایی هستی دستتو برای گرفتن لیوان نوشیدنی دراز میکنی وجوری آدمو نگاه میکنی که آدم ترجیح میده کوفت بخوره تا خوراکی! اون هم از نوع کوفتِ قلقلی!
اماااااا چی بگم از سحر خیز بودنت مامانی که ما را خل نموده! هر روز صبح کله سحر بیدار میشی و در یک هم آوایی دل انگیز با خروس همسایه برامون آواز میخونی ! و اگر احساس کنی بهت بی توجهی شده و آوازت مخاطب خاص نداره چنان جیغ و دادی راه میندازی که تا هفت تا خونه اونورتر هم صدات میره! یعنی اگه یه روز تا ساعت 8 صبح بخوابی من و بابایی این رو نشونه یه معجزه بزرگ الهی میدونیم و بابتش خدا رو هزاران بار شکر میکنیم!
قربون عروسک خوش خنده ام برم که تا هرکسی باهات حرف میزنه یه خنده خوشگل تحویلش میدی و هر روز صبح با یه لبخند ملیح به وسعت همه دهن کوچولوت سلام فاطمه جون رو جواب میدی !
علاقه ات به داداش کوچولوت ماهان هم خاص و منحصر به فردِ ، و وقتی که جلوت میشینه و باهات حرف میزنه حسابی ذوق زده میشی و مامانی هم از دیدن شما دو تا جوجه رنگی دوست داشتنیش در کنار هم میره رو ابرها و پروانه ای میشه در حد اعلا!
شیشه عمر من هستین شما دو تا عشقولک مامان
لیانا دختری از ده سفلی! (ملبس به پیرهن سوغات مکه) این که میبینید اسمش پیرهنه!!
و به نظر من پیرهن از هر نوعش که باشه خوشمزه اس!
قربون اون تاج موهات بره مامان تاج الملوک خانوم! لیانا و پیشولی جونش (پسر عموی پنگول)! لیانا در حال کندن گوش پیشولی !
لیانا در آتلیه فاطمه جون! مامانی دور و برت ماشالا پرِ از آدمای هنرمند و خلاق! مشت خوری از نوع دو دستی!