روزانه های یک مامان به توان دو!
زمان زیادی به پایان فصل هزار رنگ پاییز..فصل زیبا و دوست داشتنی من و دخترکم.. باقی نمانده و روزها با شتاب و سرعت همیشگی در گذرند...روزهای کوتاه پاییزیمان که تا به خودمان بجنبیم به شب می رسند و تمام می شوند...روزهایی که اگر چه به ظاهر تکراری و شبیه همند..اما در واقعیت بی تکرارند و غیر قابل بازگشت..روزهایی دوست داشتنی در کنار پسر شش سال و نیمه دبستانیم..و دخترک نوپای کنجکاوم ..که باید همه وجودم چشم باشد تا از شیطنت و خرابکاریهای شیرینش غافل نشوم..
فسقلی یک سال و دو ماه و چند روزه من حالا می تواند چند کلمه با معنی بگوید..و بعضی از کلمات را هم طوطی وار برایمان تکرار کند.....بوسه های شیرین صدادارش بر روی گونه ام در دلم قند آب می کند و روزم را می سازد...شیطنت و کنجکاوی بی اندازه اش که هم به وجد می آوردم و هم کلافه ام می کند!..دیدن ذوق و اشتیاق کاشف کوچکم برای کشف دنیای اطرافش لذت بخش است و شادی آور...اما امان از آن ساعتهای پایانی روز که انرژیم (بعد از ساعتها سر و کله زدن و همراهی دخترکم در طول سفر اکتشافیش در خانه!) ته کشیده..آن هم در حالی که کوچولوی خستگی ناپذیر ما هنوز هم دلش می خواهد بازی کند و از در و دیوار بالا برود!..و صدای اعتراضش به محض بردنش به اتاق خواب تا هفت خانه آن طرف تر هم می رود!..غذا خوردنش هم که کماکان همان داستان تکراری همیشگی است...با این تفاوت که حالا دیگر سرگرم کردنش در ضمن غذا خوردن هم افاقه نمی کند .....و در هر حالتی که باشد و هر قدر هم حواسش پرت باشد..یادش نمی رود که دهان کوچکش را بسته نگهدارد و یا حتی سرش را به سمت دیگر بچرخاند!
عصرها هم که حال و هوای خانه مان جور دیگری است....وقتی ماهان مادر با یک کوله پر از دفترهای جور و واجور به خانه برمی گردد ....و هنوز از گرد راه نرسیده کشمکش بین خواهر و برادر بر سر دفتر و مداد و پاک کن های خوشمزه!( از دید لیانا) شروع می شود....که نهایتا با اخراج خواهر از اتاق برادر غائله ختم به خیر می شود!...و ما که به همراه پسرکمان برمی گردیم به دنیای پرخاطره کودکی و دبستانی می شویم..دیکته می گوییم..بخش می کنیم .. صداکشی می کنیم.. با انگشتهایمان می شماریم و چوب خط می کشیم...
و بالاخره شب های همراه با آرامش و سکوت خانه مان که فرا می رسد..وقتیست که فرشته های کوچکم به خواب می روند..و با وجود خستگی و نیاز به این آرامش شبانه..هنوز ساعتی از خوابیدنشان نگذشته که دلم برایشان تنگ می شود!..برای شیطنتهای بی پایانشان..بازیهای پر سر و صدایشان..خنده هایشان..و همه آن نشاط و سر زندگی که در خانه مان به برکت وجود دلبرکانم جاریست..
و این ها همان روزانه های معمولی و ساده ایست که روزگار را برایم شیرین می کند....دلم را خوش می کند..و دنیایم را رنگین می کند و پولک نشان..
عزیزترین هایم..بند دل منید...رگ حیات منید...و قلبم برای شماست که می تپد
خدای عزیزم...شکرت برای همه نعمتهایی که بی منت عطا کردی...شکرررر
دختر من و نوه هام!..تفاوت رنگ پوست بچه ها هم لابد برمی گردد به تیره و طایفه پدریشان!
بی جهت نیست که گفته اند اگر دختر نبود همه عروسکهای دنیا یتیم می ماندند..
طعم این بوسه های شیرین تر از عسل را ما هم چشیده ایم..واااااای که چه طعمی دارد..عجیب خوشمزه است و می چسبد!
یک اخر هفته در هوای پاک و دلچسب کوهستان...و دخترک نوپای من که از راه رفتن مستقل در خارج از محیط خانه... سراپا شور است و اشتیاق..
آفتاب گرفتن در این هوای پاک و زیر این آسمان آبی هم خالی از لطف نمی تواند باشد..
عزیز دردانه مادررر
یک عصر پاییزی در خانه و یک سرگرمی سالم!..آب تنی خانوادگی!
مادر به فدای قد و قامتت دلبند بی تکرارممم..
لیانای 14 ماهه در حال شیرجه!
و این هم لیانای 4 ماهه...
دو تکه از قلب و روحممممم..
اگر چه از قدیم پسرها به شیطنت و خرابکاری و جسور بودن شناخته شده اند..و دخترها به آرام و محتاط بودن معروفند...اماااااا در خانه ما عکس این موضوع به اثبات رسیده!..تا جایی که من به خاطر می آورم در دوران نوپایی ماهانم به چنین تجهیزاتی در آشپزخانه نیاز پیدا نکردیم!
خرابکاریهایی مثل شستن دستها در توالت فرنگی!...و شیرجه زدن از روی تخت (که نیمه شب جانمان را به لب رساند و روانه بیمارستانمان کرد تا خیالمان از بابت سلامتی دخترک وروجکمان آسوده شود) هم که جای خود دارند!
این هم وروجک مربوطه غرق در تماشای تی وی..
شیطنت از چشم سیاش که نه..تو مایه میشیش می ریزه!
و در آخر باز هم شازده دردانه ام..