روزانه های یک مامان..
نازنین دخترم.... رویای کوچک شیرینممم
سه فصل از زندگیت را در کنار هم پشت سر گذاشتیم.. سه فصل شیرین و پر از خاطرات رنگارنگ..خاطرات لحظه به لحظه بزرگ شدن و قد کشیدنت ..
عروسک قشنگ خانه مان.. با گذشت هر روز برایمان عزیزتر می شود و شیرین تر..عزیزتر از جان و شیرین تر از عسل..
حالا دیگر هر روز صبح در خانه مان با صدای آواز بهشتی دخترکم آغاز میشود..که با دستهای کوچکش لبه تخت را گرفته و ایستاده..و با صدای بلند برایمان آواز میخواند و صدایمان می زند...که آهاااااااااای..اهالی خانه...کجایید؟!!
و چه لذتی دارد..خوردن صبحانه چهار نفری...حلیم خوشمزه مامان پز..در کنار دو دلبرک شیرین زبانم...که لذت غذا خوردنشان به من حس خوب بهترین سر آشپز دنیا را میدهد...
و گذران باقی اوقات روز به همراه دو وروجک پر از انرژی و شور و شیطنت...که باید برای یکیشان کتاب بخوانی.. همراهش ماکت بسازی..نقاشی بکشی و ماشین بازی کنی ...و آن دیگری.. فسقلی پر جنب و جوشی که این روزها کنجکاویش سر به فلک می کشد...و دیگر یک لحظه هم در پارک بازیش بند نمی شود..و باید دایم مراقبش باشی که مبادا به وجود نازنینش آسیبی برسد...وقتی که سینه خیز به تمام کنجها و زوایای خانه سرک می کشد..یا زمانی که سعی دارد با گرفتن هر چه که به دستش می رسد بایستد و اولین قدمهای کوچکش را تجربه کند..
و تما م اینها اگر چه گاهی خسته ام می کند....و جسمم زیر بار این خستگی کم می آورد ...اما روحم تر و تازه می شود و صیقل میخورد..از حس این لحظات اعجاب انگیز تکرار نشدنی...در کنار فرشته های کوچک بی تکرارم..
و این هم یک راز مادرانه دیگر است...که هر قدر هم که خسته باشی...دلبندت..پاره تنت را که در آغوش میگیری..دنیایت عوض میشود...و همه خستگیت زاِئل میشود..از دیدن لبخند شیرین و نگاه جادویی اش
خدایا شکررررت...برای دو هدیه بی نظیرت..که روزگارمان را شیرین میکنند...خوشبختمان می کنند...فقط با بودنشان...نفسشان.
دردانه های من به روایت دوربین
پری دریایی نازنینمممم
فدای دس دسی کردنت نباتممممم
دختر باحجاب مدرن من!
نفس مادررر
و در آخر هم چند عکس از تعطیلات آخر هفته در هوای پاک کوهستان!...(و دوربینی که از خانه بیرون نرفت!)